پرش به محتوا

 نکاتی پيرامون انديشه‌های کارل مارکس و دريافت های مختلف از انديشه‌های او 

بهروز خليق

En bild som visar Människoansikte, person, klädsel, slips

Automatiskt genererad beskrivning

انديشه‌های کارل مارکس و تحولات فکری و سياسی 

* انديشه‌های کارل مارکس حوزه گسترده‏ای را در بر می‏گيرد: از فلسفه تا اقتصاد سياسی، جامعه‏شناسی و تبيين مادی تاريخ. امروز کمتر حوزه علوم اجتماعی را می‏توان يافت که در آن انديشه‏های مارکس مطرح نباشد.

انديشه‌های کارل مارکس در دانشگاه‌های غربی به عنوان روش و نظريه اجتماعی به ويژه در جامعه‌شناسی سياسی از جايگاه برجسته‌ای برخوردار است.

* انديشه‌های کارل مارکس در قرن بيستم به يکی از جريان‌های اصلی فکری در سطح جهان و به ويژه در غرب تبديل گرديد و برپايه آن جريان‌های متعدد مارکسيستی شکل گرفتند و بر تحولات فکری و سياسی تاثير گذاشتند. از جمله جريان‌های مارکسيستی: مارکسيسم فلسفی، مارکسيسم انقلابی، مارکسيسم انتقادی، مارکسيسم ساخت‌گرا ….. به همين خاطر مارکسيسم بسيار فراتر از انديشه‌های مارکس است.

* انديشه‌های کارل مارکس تنها در حوزه فکری نماند و پا به عرصه سياسی و چالش نيروهای سياسی و اجتماعی گذاشت و در قرن بيستم به بزرگترين جريان سياسی تبديل گرديد و بيشترين تاثير را بر تحولات سياسی در سطح اروپا و جهان گذاشت. انديشه‌های مارکس بر بستر جنبش کارگری در نيمه دوم قرن نوزدهم و قرن بيستم به شکل‌گيری جنبش سوسياليستی انجاميد.  

* جنبش سوسياليستی مهمترين و گسترده‌ترين جريانی بود که سرمايه‌داری را به چالش کشيد. دامنه تاثيرات جنبش سوسياليستی به مراتب فراتر از جنبش کارگری که پايگاه اصلی آن به شمار می‌رود، بوده است. به ندرت می‌توان از جنبش اجتماعی و حرکت اعتراضی در يک قرن و نيم گذشته نام برد که ردپای انديشه‌های مارکس و جنبش سوسياليستی در آن وجود نداشته باشد: جنبش کارگری، جنبش‌های دمکراتيک، جنبش‌های ضداستعماری، جنبش‌های ضدفاشيستی، جنبش‌صلح، جنبش‌های نوين و اکثر انقلابات قرن بيستم.

* انديشه‌های کارل مارکس در کشورهای غربی زمينه‌ساز پديد آمدن دولت‌های رفاه بعد از جنگ جهانی دوم گرديد، در روسيه و کشورهای عقب مانده به عنوان ايدئولوژی نوسازی و توسعه صنعتی به کار گرفته شد و در کشورهای جهان سوم به عنوان ايدئولوژی انقلاب و مبارزه عليه ديکتاتورها  تبديل گرديد.

* انديشه‌های مارکس و جنبش سوسياليستی نقش مهمی در دگرگونی چهره سرمايه‌داری و جامعه مدرن داشته است که بدون آن جهان می‌توانست چهره‌ای بس سياه به خود بگيرد و عرصه تهاجم بی‌چون و چرای سرمايه، بازار و ميليتاريسم و بی حقوقی هرچه بيشتر غالب شهروندان و به ويژه کارگران و مزدبگيران باشد.

* انديشه‌های مارکس به عنوان پرنفوذترين جريان فکری، قلب و فکر بسياری از روشنفکران معترض در غرب و به ويژه در جهان سوم و از جمله کشور ما را به تسخير خود در آورد و به راهنمای عمل آن‌ها تبديل گرديد. 

* انديشه‌های مارکس در عين حال بسترساز شکل‌گيری “سوسياليسم دولتی” در تعداد زيادی از کشورها گرديد. در اين کشورها تحت عنوان سوسياليسم، حکومت‌های توتاليتر و ديکتاتور حاکم گشته و جامعه را تحت انقياد دولت درآوردند. 

*به نام انديشه‌های مارکس و سوسياليسم، اقدامات جنايتکارانه بی‌سابقه‌ای در اتحاد شوروی در دوره استالين عليه کمونيست‌ها و مردم  صورت گرفت. اقدامان جنايتکارانه در برخی کشورهای ديگر مثل چين و کامبوچ نيز تکرار گرديد.

* انديشه‌های مارکس در قالب لنينيسم و استالينيسم به صورت ايدئولوژی رسمی و محافظه‌کارانه گروه حاکم بوروکرات و مديران دولتی در “سوسياليسم عملا موجود” در آمد، در احزاب کمونيست هم به ايدئولوژی دگماتيک تبديل گرديد و انديشه‌های مارکس در نزد اين احزاب از پويائی تهی گشت.  

انديشه‌های کارل مارکس و دريافت‌های مختلف از آن

* از انديشه‏های کارل مارکس نه يک دريافت، بلکه دريافت‌ها و قرائت‏های متعدد وجود دارد. تعدد قرائت‏ها به عوامل زير برمی‏گردد:

ـ دست‌نوشته‌های مارکس به صورت پراکنده باقی ماند و بخشی از آن‌ها  تا دهه ۳۰ قرن بيستم امکان انتشار پيدا نکرد. اثر اصلی‌ مارکس یعنی “ایدئولوژی آلمانی” که دیدگاه وی در مورد مسائل فلسفی است تا دهه ٣۰ قرن بیستم منتشر نشده بود. آثار جوانی مارکس برای نخستين بار در دهه ١٩٣٠ منتشر شد.

ـ انديشه‌های مارکس در طول حيات او دچار تحول گرديده و از اومانيسم فلسفی در دوره جوانی به تاريخ‌گرائی و ساخت‌گرائی در سنين ميانی و پيری متمايل شده است.

ـ تعبيرپذيری و عدم قطعيت انديشه‏های مارکس

ـ تاثير تحولات و مسائل اجتماعی و سياسی قرن بيستم بر مفسران انديشه‌های مارکس.

ـ مبنا قرار گرفتن نوشته‏های انگلس به جای مارکس توسط پيروان او.

* برخورد مارکسيست‌ها با مارکس و انگلس به گونه‌ای بوده است که گویا آندو یک جان در دو بدن بوده‌اند. در آثار مارکسيست‌ها، بسيار می‌توان ديد که نویسنده از مارکس دفاع می‌کند اما هنگام مستند کردن این دفاع به جای مارکس از انگلس نقل‌قول میآورد. از جمله لنين. لنين می‌گويد: “نظريات مارکس و انگلس روشنتر و مشروحتر از هر جا در تاليفات انگلس تحت عنوان “لودويگ فويرباخ” و “آنتی دورينگ” که مانند “مانيفست کمونيستی” کتاب دم دستی هر کارگر آگاه است، بيان شده است”(سه منبع و سه جزء). منبع اصلی مورد استناد لنين در کتاب “ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم” نه آثار مارکس بلکه کتاب “آنتی دورینگ” است.

* مارکس در طول سال‌های ۱٨۷۲ تا ۱٨۷۵ یعنی پنج تا هشت سال پس از نخستین ویرایش جلد اول “سرمایه” تغییرات و مطالب جدیدی را به اثر خود افزوده است. یکی از این تغییرات به رابطه انسان با طبیعت مربوط می شود. در متن ویراست انگلیسی چنین آمده است: “در حالی که انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد همزمان طبیعت خویش را نیز تغییر می‌دهد. وی توانمندی‌هایی را که در این طبیعت نهفته است تکامل می‌بخشد و بازی این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش می‌کند.” در ویراست فرانسوی ۱٨۷۵- ۱٨۷۲ این مطلب به صورت زیر تغییر یافته است: “انسان در همان زمان که از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر می‌گذارد و آن را جرح و تعدیل می‌کند، طبیعت خویش را نیز جرح و تعدیل می‌کند و توانمندی‌های نهفته در آن را نیز تکامل می‌بخشد.” این تغییر ظریف نشان می دهد که مارکس در ویراست فرانسه به جای سلطه انسان بر طبیعت (نظریه‌ای که مورد انتقاد طرفداران محیط زیست قرار گرفته است) بر کنش متقابل انسان و طبیعت تاکید می کند.

* تغییر دیگر به دیدگاه مارکس درباره جبرگرایی (دترمینیسم) مربوط می شود. در ویراست انگلیسی که به ویراست چهارم آلمانی متکی است، چنین آمده است: “کشوری که از لحاظ صنعتی توسعه‌یافته‌تر است به کشورهایی که کمتر توسعه‌یافته‌اند، فقط تصویر آینده‌شان را نشان می‌دهد.” اين مطلب می‌تواند تائيدی بر اين برداشت باشد که به نظر مارکس همه جوامع انسانی ناگزیر باید فقط یک مسیر تکامل را طی کنند و آن مسیر تکامل انگلستان سرمایه‌داری سده نوزدهم است، که در آن زمان توسعه یافته ترین کشور سرمایه داری بود. در ویراست فرانسه، این نکته به صورت زیر بیان شده است: “کشور توسعه‌یافته‌تر از لحاظ صنعتی به کشورهایی که در مسیر صنعتی از پی آن می‌آیند، فقط تصویر آینده‌شان را نشان می‌دهد.” در اینجا مفهوم کشوری که مسیر کشور دیگری را دنبال می‌کند، به کشورهایی محدود شده است که به سوی صنعتی شدن پیش می‌روند. جوامع غیرصنعتی زمان مارکس مانند روسیه و هند در مقوله دیگری جای گرفته‌اند و راه مسیرهای بدیل برای آنها بازگذاشته شده است. 

* موارد ذکرشده نشان می‌دهد که مارکس در طول چند سال پس از چاپ نخست جلد اول “سرمایه” دیدگاه خود را درباره موضوعات مهمی چون رابطه انسان با طبیعت و برخورد جبرگرایانه با تحول صنعتی کشورها تغییر داده یا دست‌کم تدقیق کرده است. اما انگلس آنها را در ویرایش “نهائی” لحاظ نکرده است. 

* واقعیت این است که آنچه به عنوان “مارکسیسم” شناخته شده و نظریه‌پردازانی چون کائوتسکی و پلخانف و لنین نقش اصلی را در پیدایش آن داشته‌اند، بیشتر از نظرات فلسفی انگلس سرچشمه گرفته‌ است تا از نظرات مارکس. مارکس با واژه “مارکسیسم” که یک نظام فلسفی، اقتصادی و سیاسی را تداعی می‌کند،‌ میانه‌ای نداشت. مسئوليت اصلی ايجاد “مارکسيسم” به عهده انگلس اشت. مارکسيسم ارتدوکس و مهمترين نماينده آن يعنی “کارل کائوتسکی” زير تاثير مستقيم برداشت‌های انگلس شکل گرفته است. 

* با انتشار آثار جوانی مارکس در دهه ۱۹۳۰ و دستنوشته‌هايش، معلوم شد که انديشه‌های او در طول حياتش دچار تحول شده و از اومانيسم فلسفی به تاريخگرائی و ساختگرائی متمايل شده است. تاکيد مارکس بر مفاهيمی هم‌چون پراکسيس و از خودبيگانگی در دوره جوانی  به شکل‌گيری مارکسيسم فلسفی (کارل کرش، آنتونيو گرامشی و گئورگ لوکاچ) انجاميده و گرايش او به بررسی ساخت‌ها در دوره پيری به پديد آمدن مارکسيست‌های ساختار‌گرا (لوئی آلتوسر و نيکوس پولانزاس) منجر گشته است. 

* عوامل تاريخی نيز در پديد آمدن قرائت های مختلف از انديشه‌های مارکس تاثيرگذار بوده است. تحت تاثير شرايط و عوامل تاريخی انديشه‌های مارکس با مکاتب فکری در آميخت. ترکيب مارکسيسم با داروينيسم (در انديشه‌های کائوتسکی)، با مکتب نئوکانتی (در مکتب مارکسيسم اتريش)، با راديکاليزم انقلابيون روسيه (در انديشه‌های لنين)، با نظريات فرويد (در مکتب فرانکفورت)، با اگزيستانسياليسم سارتر، با ساختارگرائی…

* انديشه‌های مارکس پيچيده است و نمی‌توان آن‌ها را در فرمول‌های ساده بيان نمود.  وقتی جنبش‌های سوسياليستی در اواخر قرن نوزدهم و قرن بيستم شکل گرفت، انديشه‌های پيچيده مارکس برای مصرف سياسی به فرمول‌های ساده تبديل گرديد.