پرش به محتوا
خانه » تزریق چند دوز سوسیالیسم در دل سرمایه‌داری، جای سوسیالیسم را نمی‌گیرد

تزریق چند دوز سوسیالیسم در دل سرمایه‌داری، جای سوسیالیسم را نمی‌گیرد

گزارشی از سمینار اتاق فکر چپ سبز با باسکار سونکارا بنيان گذار مجله ژاکوبن

امید اقدمی

در چهاردهمین سمینار «اتاق فکر چپ سبز»، گفت‌وگویی طولانی و در عین حال فشرده با باسکار سانکارا، نویسنده، نظريه پرداز و فعال سوسیالیست آمریکایی و بنیان‌گذار مجله‌ی مارکسیستی «Jacobin» برگزار شد. او در ۲۱ سالگی اين مجله را راه انداخت و پس از چندی دو نشريه تئوريک «کاتاليست» و «تريبون» را نيز ايجاد کرد که مقاله های بسياری از نظريه پردازان برجسته چپ را منتشر می کند. عنوان رسمی سمينار «مانیفست سوسیالیستی؛ گفت‌وگو با یک سوسیالیست آمریکایی» بود، اما در عمل بحثی گسترده درباره‌ی معنای سوسیالیسم دموکراتیک در قرن بیست‌ویکم، نسبت آن با دموکراسی، وضعیت کشورهایی چون ایران، و پرسش‌های دشوار گذار از سرمایه‌داری بود. دکتر محمدرضا نیکفر نیز به‌عنوان پرسش گر در بخش‌هایی از سمينار نقش محوری داشت.

متن پیشِ رو گزارشی از این سمينار است که کوشیده است محورهای اصلی بحث را پوشش دهد؛ از مدل نوردیک و سوسیال‌دموکراسی تا اتحاد کار و دموکراسی، از نقد برنامه‌ریزی متمرکز تا سوسیالیسمِ بازاری، از هویت‌گرایی تا محیط زیست، و از مسئله‌ی دولت تا امکان گذار مسالمت‌آمیز به سوسیالیسم.

از اسکاندیناوی تا «سوسیالیسم پس از سرمایه‌داری»

گفت‌وگو با پرسشی آغاز شد که برای بسیاری بدیهی به نظر می‌رسد: کشورهایی مثل سوئد و فنلاند را باید چه نامید؟ سوسیالیست‌اند؟ سوسیال‌دموکرات‌اند؟ «الگوی مطلوب»اند یا خودشان هنوز در حال مبارزه‌اند؟

سانکارا در پاسخ تأکید کرد که این کشورها را باید اساساً «دولت‌های سوسیال‌دموکرات در چارچوب سرمایه‌داری» دانست. یعنی:

– مالکیت خصوصی بر ابزار تولید همچنان برقرار است؛

– «قدرت سرمایه‌گذاری» در دست طبقه‌ی سرمایه‌دار باقی مانده؛

– حتی اگر دولت را سوسیالیست‌ها اداره کنند، سرمایه‌داران می‌توانند با کنترل سرمایه‌گذاری، دستاوردهای رفاهی را عقب بزنند.

بااین‌حال، او تأکید کرد که این جوامع نسبت به بسیاری از کشورهای غربی «انسانی‌تر» هستند. سطح بالای خدمات عمومی، نابرابری کم‌تر، قدرت تاریخیِ اتحادیه‌ها و احزاب چپ، و آنچه «مدل نوردیک» خوانده می‌شود، حاصل دهه‌ها مبارزه‌ی چپ است.

اما سانکارا هشدار داد که نباید میان «تزریق چند دوز سوسیالیسم در دل سرمایه‌داری» و هدف نهایی یعنی «سوسیالیسم پس از سرمایه‌داری» خلط کرد.

به تعبیر او: «راه رسیدن به سوسیالیسم رادیکال از دل سوسیال‌دموکراسی می‌گذرد، نه در تقابل مطلق با آن.» گسترش دولت رفاه، تقویت اتحادیه‌ها و حضور واقعی دولت در اقتصاد می‌تواند نقطه‌ی عزیمت بحث‌های بنیادی‌تر درباره‌ی مالکیت، دموکراسی اقتصادی و کنترل اجتماعی بر سرمایه‌گذاری باشد.

سوسیالیسم در شرایط اقتدارگرایی: مساله‌ی ایران

یکی از حاضران از وضعیت ایران پرسید: در کشوری که اتحادیه‌های مستقل ممنوع‌اند و تنها تشکل‌های شبه‌دولتی وجود دارند، اصلاً چگونه می‌توان از سوسیالیسم سخن گفت؟

سانکارا این سؤال را «مسئله‌ی نظری بنیادی» برای چپ در کشورهای اقتدارگرا دانست و آن را به بحث کلاسیک منشویک‌ها و بلشویک‌ها پیوند زد: آیا ابتدا باید دموکراسی سیاسی و جامعه‌ی مدنی آزاد را به‌دست آورد و بعد به سراغ سوسیالیسم رفت، یا باید همین حالا مبارزه‌ی دموکراتیک و سوسیالیستی را توأمان پیش برد؟

او خود را در موضعی «میانه» تعریف کرد:

– در کوتاه‌مدت، مبارزه‌ی فوری برای دموکراسی، سکولاریسم و جمهوری‌خواهی ضروری است؛

– اما این مبارزه‌ی دموکراتیک اگر نتواند برای «طبقات فرودست» امنیت اقتصادی و کرامت مادی به‌همراه بیاورد، پایدار نخواهد بود؛

– دموکراسیِ صرفاً انتزاعی، جدا از عدالت اقتصادی، در نهایت شکننده است.

در این‌جا او مرز خود را با نیروهای لیبرال روشن کرد: لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها شاید در تمایل به دموکراسی و جامعه‌ی باز اشتراکاتی داشته باشند، اما سوسیالیست‌ها بر «نقش محوری طبقه‌ی کارگر و طبقات فرودست» به‌عنوان موتور اصلی تحول پافشاری می‌کنند.

به‌جای تصور مبارزه به‌عنوان پروژه‌ی «دانشجویان» یا «جوانان» به‌عنوان گروه‌های میان‌طبقاتی، سانکارا تأکید کرد که سوسیالیسم بدون اتکاء به قدرت سازمان‌یافته‌ی کارگران و زحمت‌کشان از درون تهی می‌شود.

سوسیالیسم به‌عنوان نظام، و مبارزه‌ی سوسیالیستی: اصول و ابزارها

دکتر نیکفر مسئله را دقیق‌تر طرح کرد: چگونه باید بین «سوسیالیسم به‌مثابه نظام اجتماعی» و «مبارزه برای سوسیالیسم» فرق گذاشت؟ اصول مبارزه‌ی سوسیالیستی چیست؟

سانکارا در پاسخ دو محور را برجسته کرد:

عامل تغییر: طبقه‌ی کارگر

به این اعتبار او خود را «سوسیالیست ارتدوکس» در این معنا دانست که:

– عامل اصلی تاریخ و تغییر اجتماعی، «طبقه‌ی کارگر» است؛

– کسانی که در چارچوب نظام موجود، هیچ راه دیگری جز سازمان‌یابی برای تأمین نیازهای مادی خود ندارند

افق دوردست: اجتماعی‌کردن تولید، نه لزوماً برنامه‌ریزی متمرکز

سانکارا گفت هدف نهایی سوسیالیسم هنوز همان است: اجتماعی‌کردن تولید. اما:

– تجربه‌ی قرن بیستم نشان داده که اقتصادهای کاملاً برنامه‌ریزی‌شده‌ی متمرکز در جوامع پیچیده ناکام مانده‌اند؛

– وجود نوعی «بازار» به‌عنوان سازوکار هماهنگی لازم است؛

– این بازار می‌تواند شامل بنگاه‌هایی باشد که توسط کارگران کنترل می‌شوند، در کنار بخش‌های کلیدی‌ای که به‌طور عمومی و غیرکالایی اداره می‌شوند (مانند سلامت، زیرساخت‌ها، برخی صنایع پایه).

او این تصویر را «اسکچ»‌ای از سوسیالیسم ممکن دانست: جامعه‌ای بدون سرمایه‌دار، اما نه لزوماً بدون بازار.

«اصلاحات غیرسازشکار» (Non-reformist Reforms)

سانکارا به آندره گورتس ارجاع داد و از «اصلاحات غیرسازشکار» سخن گفت: اصلاحاتی که در چارچوب سرمایه‌داری انجام می‌شود، اما به‌جای تثبیت سیستم، توان کارگران و امکان مبارزه‌ی رادیکال را در آینده افزایش می‌دهد. مطالبه‌ی اشتغال کامل، تقویت حقوق اتحادیه‌ها و هم‌تصمیم‌گیری در بنگاه‌های بزرگ از جمله‌ی این شکل از اصلاحات هستند. چنین اصلاحاتی، علاوه بر بهبود فوری زندگی مردم، توازن نیرو را به نفع طبقه‌ی کارگر تغییر می‌دهد.

سوسیالیست بودن در آمریکا و ایران: دموکراسی در همه‌ی سطوح

در پاسخ به این‌که «سوسیالیست بودن در آمریکا» چه معنا دارد و در چه چیزهایی با سوسیالیست‌های ایران مشترک است، سانکارا گفت: «سوسیالیست در هرجا، باید پیگیرترین مدافع دموکراسی باشد؛ در سطح سیاسی، اجتماعی و اقتصادی»

او تأکید کرد: مبارزه علیه فاشیسم و اقتدارگرایی ذاتاً بخشی از پروژه‌ی سوسیالیسم دموکراتیک است، اما بسیاری از نیروهای ضداستبداد، به دموکراسی اقتصادی و برابری در حوزه‌ی تولید باور ندارند. سوسیالیست‌ها می‌خواهند «دموکراسی» را از صندوق رای به کارخانه و محل کار و ساختار مالکیت ببرند.

سانکارا همچنین مرزبندی خود را با لنینیسم قرن بیستم بیان کرد: سوسیالیسم دموکراتیک نباید به نام مبارزه با یک دیکتاتوری، شکل دیگری از اقتدارگرایی و زندان برای مخالفان بسازد. جامعه‌ی سوسیالیستی مطلوب او جامعه‌ای است با کثرت‌گرایی سیاسی، آزادی بیان و سازماندهی، رقابت آزاد میان برنامه‌های مختلف و تلاش برای قانع‌کردن مخالفان، نه حذف فیزیکی و سیاسی آنان.

تعریف سوسیالیسم در برابر سوسیال‌دموکراسی

در جایی از بحث، این پرسش مطرح شد که تعریف سانکارا از سوسیالیسم چیست و چگونه از سوسیال‌دموکراسی متمایز می‌شود؟

او گفت: سوسیالیسم یعنی اجتماعی‌شدن ابزار تولید و تضمین نیازهای مادی پایه برای همه، صرفاً به‌خاطر انسان‌بودن، نه «شانس تولد». در دیدگاه او، کارگران باید محل کار خود را کنترل کنند، نه آن‌که سلسله‌مراتب سرمایه‌دارانه تنها با یک مدیر دولتی جایگزین شود.

تفاوت اصلی با سوسیال‌دموکراسی در این است که سوسیال‌دموکراسی «کنترل سرمایه‌گذاری» را به سرمایه‌داران وا می‌گذارد، در حالی‌که سوسیالیسم دموکراتیک می‌خواهد خود ابزار سرمایه‌گذاری (بانک‌ها، نهادهای مالی) را نیز اجتماعی کند.

هویت‌گرایی، سیاست هویتی و جهان‌شمولی مطالبات

یکی از پرسش‌ها به «سیاست هویتی» و جایگاه آن در مبارزه‌ی سوسیالیستی، به‌ویژه در آمریکا، مربوط بود. سانکارا خود را «منتقد سیاست هویتی» در آن شکل افراطی‌ای دانست که همه‌چیز را حول تفاوت‌ها و هویت‌های جزئی می‌چرخاند، و بر مطالبات جهان‌شمول و مشترک کم‌تر تأکید می‌کند.

او گفت ما حدود «۸۰٪» زندگی یکدیگر را می‌فهمیم، چون نیازهای بنیادین انسان‌ها (امنیت، خانواده، آینده، کرامت) مشترک است. بنابراین باید مطالبات را تا حد ممکن به‌صورت جهان‌شمول صورت‌بندی کرد. در عین حال این به معنای نفی مطالبات خاص زنان، اقلیت‌ها، افراد معلول و… نیست.

او مثال‌هایی زد: مطالبه‌ی برابری زنان، مطالبه‌ی «هویتی محلّی» نیست، بلکه مطالبه‌ی نیمی از جمعیت بشر است. برای دسترسی افراد با ویلچر به ساختمان‌ها، ناگزیر از سازماندهی مبتنی بر یک تجربه‌ی خاص هستیم. این هم نوعی سیاست هویتی است، اما ضروری.

راه‌حل پیشنهادی او این بود که مطالبات خاص در زبان حقوق جهان‌شمول و کرامت انسانی طرح شود. مثل شعار تاریخی جنبش حقوق مدنی آمریکا «I am a man». یعنی مطالبه‌ی عضویت در امر جهان‌شمول، نه محصورشدن در یک هویت بسته.

نوآوری، فرار سرمایه و آزادی در سوسیالیسم

منتقدان راست‌گرا معمولاً می‌گویند سوسیالیسم نوآوری را کاهش می‌دهد، سرمایه را فراری می‌دهد و آزادی فردی را محدود می‌کند.

سانکارا پاسخ داد که باید صادق بود و بپذیریم سرمایه‌داران دو کار مفید انجام می‌دهند: اول ریسک کارآفرینانه به معنای بنیان‌گذاری بنگاه‌ها، تشخیص نیازها، ترکیب منابع، و دوم مدیریت در معنای سازماندهی کار و فرآیند تولید.

اما این وظایف را می‌توان در چارچوب دیگری هم انجام داد. بنگاه‌های کارگری (مانند تعاونی موندراگون در اسپانیا) نشان داده‌اند که مالکیت و کنترل کارگری می‌تواند کارآمد باشد. شبکه‌ی بانک‌های عمومی می‌تواند نقش سرمایه‌گذاران خصوصی را در تأمین مالی جایگزین کند. علاوه‌براین، اکثر نوآوری‌های تکنولوژیک مدرن (اینترنت، فناوری‌های اساسی گوشی‌های هوشمند) محصول سرمایه‌گذاری‌های دولتی و پژوهش دانشگاهی بوده‌اند، نه صرفاً نابغه‌های سیلیکون‌ولی.

او نسبت به خطر «فرار سرمایه» در دوره‌ی گذار هشدار داد: اگر دولت چنان سیاستی پیش بگیرد که سرمایه‌داران دیگر انگیزه‌ی سرمایه‌گذاری نداشته باشند، اما هنوز سازوکاری سوسیالیستی برای جایگزینی آن سرمایه‌گذاری‌ها ایجاد نشده باشد، کشور در وضعیت «نه این و نه آن» گرفتار می‌شود (مثال ونزوئلا).

بااین‌حال به نظر او این واقعیت که اقلیتی ثروتمند می‌توانند با قهر اقتصادی تصمیمات دموکراتیک را خنثی کنند، خود «استدلالی علیه سرمایه‌داری» است، نه دفاعی از آن.

مالکیت عمومی، بنگاه‌های بزرگ و درس‌های شوروی

در بخش دیگری از جلسه، پرسیده شد مالکیت کارگری در بنگاه‌های بزرگ و چندملیتی چگونه ممکن است؟ آیا تجربه‌ی «مالکیت دولتی» در شوروی ما را از این الگو ناامید نمی‌کند؟

سانکارا چند نکته گفت: حتی تعاونی‌هایی مانند موندراگون، در مقیاس جهانی ناگزیرند با بنگاه‌های دیگر رابطه‌ی قراردادی برقرار کنند؛ یعنی «جزیره‌های کنترل کارگری در دریای سرمایه‌داری» با تناقض‌هایی مواجه‌اند. در مدل مطلوب او، «بانک‌های عمومی» مالک ابزار تولید خواهند بود و کارگران، محل کار را کنترل و مدیریت خواهند کرد و سهمی از سود (به‌صورت دیویدند) می‌گیرند. تفاوت میان «مالکیت فردی کارگران» و «کنترل کارگری + مالکیت اجتماعی» مهم است، به‌ویژه به‌خاطر مسئله‌ی «شدت سرمایه»: کار در سکوی نفتی و کار در مهدکودک نمی‌توانند بر پایه‌ی بازده مالی خام به یک نسبت مزد بگیرند.

در نقد تجربه‌ی شوروی او به مفهوم «قید بودجه نرم»(János Kornai)  اشاره کرد. بنگاه‌های ناکارا به‌خاطر نیاز سیستم به محصول آن‌ها و نیز تعهد سیاسی دولت به اشتغال کامل، هرگز ورشکست نمی‌شدند. همین هم باعث اتلاف عظیم منابع شد. درعین‌حال او یادآور شد که سرمایه‌داری خصوصی هم می‌تواند در حوزه‌هایی مانند سلامت. دچار ناکارآمدی ساختاری شود (مثال نظام بیمه‌ی خصوصی در آمریکا).

نظریه، پیچیدگی و مارکسیسم امروز

در بخش دیگری از بحث، یکی از حاضران به پیچیدگی «بازار» و مفاهیمی مانند «تکنوفئودالیسم» اشاره کرد و پرسید آیا این تحولات جدید، نظریه‌های کاملاً جدیدی را طلب نمی‌کند؟

سانکارا پاسخ داد: جهان به‌غایت پیچیده است، اما کار نظریه این نیست که همه‌ی جزئیات را توضیح دهد. نظریه باید چند ویژگی کلیدی را برجسته کند و از خلال آن‌ها جهان را قابل‌فهم کند. مارکسیسم هنوز چارچوب بسیار قدرتمندی برای توضیح توزیع ثروت، قدرت و تضادهای طبقاتی است، هرچند قرار نیست همه چیز (مثلاً «جذابیت شلوار جین») را توضیح دهد.

او گفت اگر جایی مارکسیسم کمک‌کننده نباشد، ما وظیفه‌ی اخلاقی نداریم «مارکسیست خوب» بمانیم، اما باید «سوسیالیست خوب» بمانیم: یعنی به ارزش‌های برابری‌طلبانه، نفی استثمار و نفی سلطه‌ی انسان بر انسان پایبند باشیم؛ این‌ها جنبه‌ی هنجاریِ پایدار پروژه‌ی سوسیالیستی‌اند.

سرمایه‌داری جهانی، رشد GDP و سوسیالیسمِ بازار

یکی از شرکت‌کنندگان با ارجاع به رشد چشمگیر GDP جهانی پس از فروپاشی شوروی پرسید: آیا اساساً جهان امروز آماده‌ی پذیرش «شیوه‌ی تولید سوسیالیستی» است

سانکارا تأکید کرد: رشد اقتصادی ۳۰–۴۰ سال اخیر در بسیاری از کشورها تحت رژیم «لیبرال‌سازی هدایت‌شده‌ی دولتی» رخ داده، نه سرمایه‌داری بازار آزاد خالص؛ کشورهایی مانند چین و ویتنام با ترکیبی از برنامه‌ریزی دولتی و استفاده از سازوکارهای بازار رشد کرده‌اند. او اقتدارگرایی سیاسی این کشورها را رد می‌کند، اما می‌گوید تجربه‌ی آن‌ها نشان داد برنامه‌ریزی تمام‌عیار فرماندهی تنها در دوره‌ای از «صنعتی‌شدن اولیه» کارآمد بود و در اقتصادهای پیچیده‌تر ناکام ماند.

از همین‌جا یکی از مبانی دفاع او از «سوسیالیسم بازار» روشن می‌شود: ترکیبی از برنامه‌ریزی عمومی در حوزه‌های اساسی و رقابت میان بنگاه‌های تحت کنترل کارگران، در چارچوب یک نظام مالی عمومی.

در پاسخ به پرسشی دیگر درباره‌ی حزب «Socialism and Liberation» (PSL) در آمریکا، سانکارا گفت که با آن‌ها در برخی مطالبات (رفع تحریم‌ها، مخالفت با جنگ، پایان محاصره‌ی کوبا) اشتراک عملی دارد. اما آن‌ها در سنتی قرار دارند که از نظر او اقتدارگراتر از سوسیالیسم دموکراتیک است، و در مسائلی مانند جنگ روسیه و اوکراین اختلاف جدی دارند.

محیط زیست، رشد و عدالت جهانی

بحث محیط زیست نیز مطرح شد: آیا سوسیالیسم می‌تواند پاسخ‌گوی بحران اقلیمی باشد؟ سانکارا خود را «ماتریالیست» دانست که به واقعیت‌های مادی کره‌ی زمین و محدودیت‌های آن اذعان دارد. او گفت مقررات سخت‌گیرانه و برنامه‌ریزی دولتی در حوزه‌ی محیط زیست حیاتی است. اما باید نسبت به گفتمان‌هایی که تحت عنوان «رشدزدایی» (de-growth) عملاً حق توسعه‌ی کشورهای فقیر و خواست طبیعی مردم برای زندگی بهتر را نادیده می‌گیرند، محتاط بود. چپ باید هم‌زمان «طرفدار کارگر» و «طرفدار توسعه‌ی عادلانه» باشد.

او تأکید کرد بار اصلی گذار به اقتصاد سبز باید بر دوش کشورهای ثروتمند باشد، نه کشورهای در حال توسعه. مثال رافائل کورئا را در اکوادور آورد که گفته بود: اگر می‌خواهید ما نفت را در زیر زمین نگه داریم، باید خسارت ما را جبران کنید. به همین ترتیب اگر غرب می‌خواهد هند زغال‌سنگ نسوزاند، باید به شکل واقعی در تأمین انرژی پاک به آن کمک کند.

ناامنی شغلی، پلتفرم‌ها، ایران و «درآمد پایه‌ی همگانی»

یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها از سوی مترجم جلسه طرح شد: در ایران، مانند بسیاری از کشورها، قراردادهای موقت، کار پلتفرمی (مثلاً شبیه اوبر، آمازون، استارباکس)، و حمله به اتحادیه‌ها عملاً سازمان‌دهی کارگران را بسیار دشوار کرده است. در این شرایط چه باید کرد؟ و نظر سانکارا درباره «درآمد پایه‌ی همگانی» که برخی سرمایه‌داران تکنولوژیک تبلیغ می‌کنند چیست؟

سانکارا ابتدا یادآور شد که «پیش‌فرض طبیعی سرمایه‌داری، ناامنی شغلی» است. تثبیت شغل و امنیت کار حاصل دهه‌ها سازمان‌یابی است، نه وضع طبیعی بازار. او مثال کارگران بندر در گذشته را آورد که هر روز دم در اسکله صف می‌کشیدند و برای کارِ همان روز چانه می‌زدند، درحالی‌که امروز در برخی کشورها شغل‌شان از بهترین مشاغل طبقه‌ی کارگر است.

او در مورد کار پلتفرمی و قراردادهای موقت گفت: وقتی سازمان‌دهی در سطح «محل کار» ناممکن یا بسیار سخت است، باید به سطح «بخش اقتصادی» یا «سطح ملی» رفت. یعنی حداقل دستمزد، استانداردهای کاری و حقوق پایه‌ای را از طریق قانون و چانه‌زنی بخشی تحمیل کرد. البته در کشورهایی مثل ایران که دولت خود از گسترش کار موقت حمایت می‌کند، این امر مستلزم تحول سیاسی و دموکراتیزه‌کردن حاکمیت است.

در مورد «درآمد پایه‌ی همگانی» او شدیداً محتاط بود. به‌نظر باسکار انسان‌ها نیاز به کار، تعلق و نقش اجتماعی دارند و صرفاً پول‌گرفتن و مصرف‌کردن، جایگزین مناسبی نیست. طرح‌هایی که می‌گویند «روبات‌ها کار می‌کنند و ما به شما پول می‌دهیم»، درواقع می‌خواهند قدرت سیاسی و مالکیت را در بالا نگه دارند و تنها مقداری پول برای مصرف به پایین بریزند. این مدل، مردم را از مهم‌ترین منبع قدرت‌شان، یعنی توانایی اختلال در تولید (اعتصاب)، جدا می‌کند.

او از «درآمدهای پایه‌ی مشروط» دفاع کرد: برای دوره‌های بیکاری، تحصیل، مراقبت از کودک یا سالمند، ناتوانی از کار و… اما این را جایگزین مبارزه برای «کار خوب، دستمزد خوب و حقوق اتحادیه‌ای» نمی‌داند.

سوئد، فرسایش مدل نوردیک و ویتنامِ نابرابر

شرکت‌کننده‌ای از سوئد، از همگرایی چپ و راست و عقب‌نشینی احزاب سوسیال‌دموکرات و چپ از اهداف تاریخی‌شان گفت. سانکارا در تأیید این مشاهده گفت: از دهه‌ی ۱۹۸۰ به بعد، سوسیال‌دموکراسی در اروپا گام‌به‌گام به‌سمت راست حرکت کرده است. امروزه بسیاری از رهبران سوسیال‌دموکرات تنها خود را «مدیران بهترِ سرمایه‌داری» می‌دانند. در حوزه‌ی مهاجرت و برخی مسائل اخلاقی هنوز تفاوت چشم‌گیری میان چپ و راست هست، اما در سیاست اقتصادی، فاصله بسیار کم‌تر شده است.

او نتیجه گرفت که احیای افق «سوسیالیسم دموکراتیک» فراتر از سوسیال‌دموکراسی موجود، بیش از هر زمان ضروری است.

در مورد ویتنام، سانکارا هم‌زمان به دو واقعیت اشاره کرد: پیروزی‌های توسعه‌ای و رشد اقتصادی محسوس در عین نابرابری فزاینده، فساد و فقدان سازمان‌یابی مستقل کارگری.

او یادآور شد ویتنام بعد از دهه‌ها جنگ و ویرانی با فرانسه و آمریکا، در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ در وضعیت ویرانی بود و به سمت لیبرالیزاسیون شدید رفت تا منابعی برای بازسازی پیدا کند. نتیجه، ترکیبی از دستاوردهای توسعه و شکاف‌های طبقاتی عمیق است. به‌عنوان یک آمریکایی، سانکارا از این که بالاتر از حد لازم، قربانیان امپریالیسم آمریکا را سرزنش کند، ابا داشت، اما گفت این واقعیت‌ها را هم نمی‌توان نادیده گرفت.

دولت، قدرت، خطر اقتدارگرایی و نقد ایده‌ی «زوال دولت»

دکتر نیکفر در پایان، دو سؤال اصولی طرح کرد:

1- در تصویر سانکارا از سوسیالیسم، چه تضمینی وجود دارد که دولت به سوی اقتدارگرایی و سرمایه‌داری دولتی نرود؟

2- چگونه می‌توان الغای سرمایه‌داری (و استثمار) را با ایده‌ی مارکسیِ «زوال دولت» و دموکراسی رادیکال جمع کرد؟

سانکارا پاسخ را از این‌جا آغاز کرد که خطر اقتدارگرایی همیشه وجود دارد. امروز هم در سرمایه‌داری، مردم زیر ستم دو نوع اقتدارگرایی‌اند: دولت‌های مستبد و شرکت‌های بزرگ و الیگارش‌های خصوصی (مثال روسیه). او گفت وظیفه‌ی سوسیالیست‌ها «مبارزه‌ی پیگیر برای دموکراسی» است؛ یعنی: حفظ و تعمیق آزادی بیان، تجمع، سازماندهی و حقوق منفی، دفاع از جامعه‌ی مدنی مستقل و نظام چندحزبی و مخالفت با تصور «پایان تاریخ» پس از الغای استثمار.

به‌نظر او، باید با بخشی از سنت مارکسی که می‌گوید با پایان تضاد طبقاتی، سیاست و دولت «زوال» می‌یابند، وداع کرد. اختلاف منافع و نیاز به تصمیم‌گیری جمعی هرگز از بین نمی‌رود. او مثال ساده‌ای زد: اگر درباره‌ی نحوه‌ی عبور از رودخانه اختلاف باشد (پل بسازیم یا تونل؟) این اختلاف ربطی به طبقات ندارد، ولی نیازمند تصمیم‌گیری جمعی و سازوکار سیاسی است.

بنابراین دولت به‌عنوان سازوکاری برای داوری میان منافع مختلف، همیشه ضروری است. هدف سوسیالیسم، نه لغو دولت، بلکه هرچه دموکراتیک‌تر، شفاف‌تر و پاسخ‌گوترکردن آن است. ما باید عناصر ارزشمند لیبرالیسم سیاسی (حقوق و آزادی‌ها) را با اهداف سوسیالیستی (عدالت طبقاتی و اجتماعی) آشتی دهیم.

سانکارا از فیلسوفانی چون جان رالز و جان دیویی یاد کرد که گرچه مارکسیست نیستند، اما در این آشتی‌دادن لیبرالیسم و سوسیالیسم الهام‌بخش‌اند.

تمرکز ثروت، بازتوزیع و مثال «شکارچی ببر»

یکی از پرسش‌ها به تمرکز روزافزون ثروت در دست یک‌درصد و نسبت آن با مدل سوسیالیسم سانکارا برمی‌گشت. او گفت:هرگونه گذار واقعی به سوسیالیسم مستلزم «سلب مالکیت از طبقه‌ی سرمایه‌دار» است. پس از آن، مسئله‌ی تمرکز ثروت، دیگر تمرکز «ثروت خصوصی» نیست، بلکه باید دید آیا تمرکز قدرت اقتصادی در دست چند بنگاه غول‌پیکر، از نظر کارایی و عدالت قابل دفاع است یا نه.جامعه باید تصمیم بگیرد آیا به‌خاطر صرفه‌های ناشی از مقیاس، حاضر است برخی بخش‌ها را با تعداد کم‌تری بنگاه اداره کند یا نه.

او پذیرفت که در سوسیالیسم نیز می‌تواند نابرابری محدود درآمدی وجود داشته باشد، و مثال زد: در تعاونی موندراگون نسبت بالاترین به پایین‌ترین دستمزد حدود ۶ به ۱ است. در شرکت‌های بزرگ آمریکایی این نسبت گاه به ۳۰۰ به ۱ می‌رسد. تفاوت دیگر این است که در سوسیالیسم نباید بتوان پول را به‌سادگی به قدرت سیاسی تبدیل کرد؛ نابرابری درآمدی نمی‌تواند به نابرابری در حق شهروندی و نفوذ سیاسی بیانجامد.

او با استفاده از مثال رالز درباره‌ی «شکارچیان ببر» گفت شاید پذیرفتنی باشد که گروهی که کار بسیار خطرناک و ضروری انجام می‌دهند، چند برابر دیگران درآمد داشته باشند، اما امروز عملاً «پادشاهان شکارچی ببر» بر ما حکومت می‌کنند: طبقه‌ای کوچک که ثروت‌شان به قدرت سلطه بدل شده است.

خشونت یا گذار مسالمت‌آمیز: ژاکوبن امروز چه می‌گوید؟

در پایان، پرسشی نمادین طرح شد: مجله‌ی Jacobin نام خود را از ژاکوبن‌های انقلاب فرانسه گرفته که به‌شدت خشونت‌بار بودند. آیا سوسیالیسم امروز نیز جز با خشونت ممکن است؟

سانکارا پاسخ داد شرایط امروز با قرن هجدهم قابل‌قیاس نیست. وجود جامعه‌ی مدنی، رسانه‌ها، انتخابات و سازوکارهای دموکراتیک، امکان تحول مسالمت‌آمیز بسیار بیش‌تری فراهم کرده است. او شخصاً مدافع «راه دموکراتیک به سوسیالیسم» است و معتقد است باید چنان پایگاه اجتماعی گسترده‌ای ساخت که اگر خشونتی هم رخ دهد، تنها خشونت اقلیتی بسیار کوچکِ مقاوم در برابر اراده‌ی اکثریت باشد.

او به تجربه‌ی سرنگونی برخی دیکتاتوری‌ها در دهه‌های اخیر اشاره کرد که بدون شلیک گسترده‌ی گلوله، زیر فشار جنبش‌های توده‌ای فروپاشیدند. بااین‌حال اذعان کرد در رژیم‌های اقتدارگرا، خطر سرکوب خونین همیشه وجود دارد، اما استراتژی چپ باید تا حد ممکن بر سازمان‌دهی توده‌ای و پرهیز از خشونت متکی باشد.

ژاکوبن و احیای سوسیالیسم در آمریکا

در آخر، از سانکارا خواسته شد کمی درباره‌ی مجله Jacobin و نقش آن بگوید. او توضیح داد کهJacobin  در آمریکا حدود ۷۰ هزار مشترک چاپی دارد. نسخه‌های غیرانگلیسی، به‌ویژه نسخه‌ی آلمانی، نیز ده‌ها هزار خواننده دارند. تقریباً همه‌ی اعضای تحریریه‌ی ژاکوبن عضو «سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا»(DSA)  هستند.

به‌گفته‌ی او، ژاکوبن همراه با DSA در احیای ایده‌ی «سوسیالیسم دموکراتیک» در افکار عمومی آمریکا، به‌ویژه نسل جوان، نقش قابل‌توجهی داشته است؛ به‌نحوی که «سوسیالیست» بودن دیگر انگِ سیاسی فلج‌کننده‌ی دهه‌های جنگ سرد را ندارد. نمونه‌هایی چون انتخاب زوان ممدانی در نیویورک، نشانه‌ای از این تغییر فضای سیاسی است.

سانکارا پیشنهاد کرد فعالان بتوانند آزادانه مقالات ژاکوبن را ترجمه کنند و در ترویج سوسیالیسم دموکراتیک در زبان‌ها و کشور‌های مختلف به کار گیرند.

سانکارا در جایی گفت نسل‌های گذشته‌ی چپ، با همه‌ی خطاهایشان، یک مزیت بزرگ داشتند: «جرئت داشتند با اطمینان بگویند دنیای پس از سرمایه‌داری ممکن است.»

او تأکید کرد که امروز نیز اگر سوسیالیست‌ها بخواهند در مبارزات روزمره‌ی خود مؤثر باشند، باید دوباره این اعتماد را – بر پایه‌ی نظری و تجربی جدید – بازسازی کنند: تصویری قابل‌باور از جهانی پس از سرمایه‌داری که نه وعده‌ی بهشتِ بدون دولت و سیاست، بلکه طرحی برای دموکراسی عمیق‌تر، عدالت پایدارتر و آزادی فراگیرتر است.